مختصری از زندگانی امام حسن عسکری علیه السّلام
حضرت عسكرى عليه السّلام در روز جمعه هشتم ربيع الآخر سال ٢٣٢ هجری در شهر مدینه منوّره به دنیا آمدند. پدر بزرگوارشان پیشوای دهم حضرت امام هادی علیه السّلام و مادر گرامیشان بانوئی صاحب فضل و کمالات به نام حدیثة یا سلیل بود.
مرحوم شیخ عبّاس قمی در منتهی الآمال در توصیف آن مخدّره می گوید: «او در نهایت صلاح و ورع و تقوا و در سرزمین خود پادشاه زاده بوده است، در فضیلت او همین بس که بعد از شهادت امام عسکری علیه السّلام مفزع شیعه و پناه و دادرس ایشان بوده است.
امام هادی علیه السّلام درباره ایشان فرموده اند: سليل مسلولةٌ مِنَ الآفاتِ وَ العاهاتِ وَ الأرجاسِ وَ الأنجاسِ، سلیل از هر آفت و پلیدی و نجاست بیرون کشیده شده است، و سپس آن حضرت به او فرمودند: سَيَهَبُ اللّهُ حُجَّتَهُ عَلى خَلقِهِ يَملَأُ الارضَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً، به زودی خداوند حجّت خود بر خلقش را (به تو) عنایت خواهد کرد که زمین را همان طوری که از ظلم پر شده است، از عدل لبریز خواهد نمود».
صاحب کتاب اعیان الشّیعه در شأن او می گوید: «کانَتْ مِنَ العارِفاتِ الصّالِحاتِ، او از زنان عارف و صالح محسوب می شد. نام مبارک حضرت عسکری علیه السّلام حسن و کنیّه ایشان ابومحمّد بود. آن بزرگوار القاب متعدّدی داشتند که برخی از آن ها عبارتند از: صامت، هادی، رفیق، زکی، تقی. «عسکر» در لغت به معنای لشکر و یا پادگان است و از آن جائی که آن بزرگوار در محلّه ای به نام عسکر و یا در واقع در لشکرگاه (پادگان) حاکمان خبیث عبّاسی و تحت نظر ایشان به سر برده و زندگی می نمودند، به عسکری نیز مشهور گردیدند.
امام عسکری علیه السّلام در سال ٢٦٠ هجری در هشتم ربيع الاوّل، درحالی که بيست و هشت سال بیشتر از عمر شريفشان نگذشته بود، بر اثر مسمومیّت به شهادت رسیدند. مدّت امامت حضرت هادى عليه السّلام شش سال بود، و در این مدّت با چند تن از خلفای عبّاس هم عصر بودند که عبارتند از: معتزّ، مهتدى، معتمد و حضرت عسکری در زمان خلافت همين معتمد به شهادت رسیده، و در منزلشان در شهر سامراء کنار پدر بزرگوارشان حضرت هادی علیه السّلام دفن شدند.(١)
مدح و ثنای امام حسن عسکری علیه السّلام از لسان دشمنان
احمد بن عبيد اللَّه خاقان متولّى موقوفات قم بود. روزى در مجلس او از علوي ها و آئين آنان سخن به ميان آمد و او از اهل بيت عصمت علیهم السّلام بى اندازه بدگوئى مي كرد و با ایشان كمال ضدّيت و دشمنى داشت در عین حال با وجود این چنين تعصّبی گفت: در شهر سامرا كسى را مانند حسن بن على (امام عسکری علیه السّلام) نديدم، زيرا او مردى درست كردار و آرام و پاكدامن و بزرگوار و عالي مقدار بود و همه بنى هاشم و خاندان او به او احترام مي گذاردند و او را بر پيرمردان و محترمان مقدّم مي داشتند و نه تنها خاندان او از وى احترام مي گذاردند بلكه سرلشكران و وزيران و افراد ديگر از وى تعظيم مى كردند. يادم نمي رود روزى در كنار پدرم هنگامى كه مردم براى عرض حوائج مى آمدند، ايستاده بودم، دربانان وارد شده به اطّلاع رسانيدند كه ابو محمّد (حضرت عسکری علیه السّلام) دم درب منتظر ورود است. پدرم تا نام او را شنيد با صداى بلند فرياد زد او را اذن دهيد. من از اين كه دربانان چگونه جرأت كرده و جسارت نموده اند كه مردى را به كُنيه در حضور پدرم معرفى كنند، متعجّب شدم، زيرا دربانان از غير خليفه و جانشين او يا كسى كه مجاز باشند او را به كنيه نام ببرند، از ديگرى به اين عنوان حقّ معرّفى نداشتند. مجملاً مرد گندم گون، نيكو اندام، خوش چهره، زيبا قامت و جوانى كه همه گونه آثار بزرگى از او هويدا بود، وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد از جا برخاست و چند قدم از وى استقبال كرد، كه من سابقه چنين رفتارى را از او نسبت به هيچ يك از بنى هاشم و سرلشكران نداشتم. چون نزديك رسيد با وى معانقه كرد و صورت و سينه اش را بوسيد و دست او را گرفته بر مسند خود نشانيده و خود پهلوى او قرار گرفته و روبروى او نشست و در هنگام صحبت خود را فداى او مي كرد و من از تمام اين امور بر خلاف انتظار متعجّب مي شدم در اين هنگام دربانان وارد شده اطّلاع دادند که «موفّق» (برادر خلیفه) آمد. آئين ورود برادر خليفه موفّق آن بود: هنگامى كه مي خواست بر پدرم وارد شود نخست دربانان و سرگردان مخصوص وارد شده و در دو رديف از مسند پدرم تا كنار درب، به حالت احترام مى ايستادند و از وقت ورود تا خروج او به همين حال بودند. پدرم پس از آن كه از آمدن موفّق اطلاع يافت، هم چنان سرگرم صحبت با ابو محمّد بود و اعتنائى به آمدن موفّق نكرد تا هنگامى كه نوكران مخصوص موفّق وارد شدند. به او گفت: فداى شما، اينك اگر بخواهيد مي توانيد تشريف ببريد. آن گاه به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ها ببريد كه موفّق او را نبيند. پس از اين وى برخاست و پدرم هم به احترام او برخاست و با وى معانقه كرده بيرون رفت. من از دربانان پدرم كه او را به كنيه نام برده بودند پرسيدم: واى بر شما! اين مرد كه از او در حضور پدرم به كنيه نام برديد و پدرم اين گونه احترامات بي سابقه از او نمود، كيست؟ گفتند: اين مرد يكى از علوي ها و حسن بن على و معروف به ابن رضا است. تعجّب من از گفتار اينان زيادتر شد و آن روز را همواره در انديشه اين مرد و پدرم و آن چه از او ديده بودم به سر بردم تا شب عالم را فرا گرفت. خصلت وعادت پدرم آن بود که چون نماز عشا را بجا مى آورد، به كارهاى مردم و نامه هائى كه بايد به خليفه تقديم بدارد مى پرداخت، من هم آن شب پس از آن كه پدرم فريضه الهى را به جا آورد و به كارهاى هميشگى پرداخت، حضور داشتم و آن شب به غير از من و پدرم ديگرى حضور نداشت. پرسيد: نيازى دارى؟ گفتم: آرى، هر وقت دستور دهید پرسشى دارم. گفت: بگو. پرسيدم: اين مردى كه امروز اين همه از او تعظيم و احترام كردى و خود و پدر و مادرت را فداى او نمودى، كه بود؟ پاسخ داد: او پيشواى رافضيان، حسن بن على و معروف به ابن الرضاست. آن گاه او و من ساعتى ساكت شديم، سپس افزود: هر گاه خلافت از عبّاسي ها سلب شود، هيچ يك از بنى هاشم به غير از او شايان مقام خلافت نمي باشد، زيرا او مردى دانشمند، پاكدامن، نگهدار، زاهد، پارسا، خوش اخلاق و شايسته است و اگر پدر او را ديده بودى، به فضل و بزرگى و عزّت نفسْ او را می ستودی. من از آن به بعد، همّت گماردم تا به خوبى از احوال او باخبر شوم، به همين مناسبت با هر يك از بنى هاشم و سرلشكران و كاتبان و قاضيان و فقيهان و ساير افراد كه روبرو مي شدم، از احوال او جويا مي گرديدم، همه از او كاملاً تجليل و احترام مي كردند و او را مي ستودند و بر تمام خاندان و پيرمردان مقدّم مي داشتند، در نتيجه عظمت و موقعيّت او در نظر من به سرحدّ ثبوت رسيد، زيرا متوجّه شدم كه دوست و دشمن او را به بزرگى ياد مي كنند و مي ستايند.(٢)
گوشه ای از علم و کرامت امام حسن عسکری علیه السّلام
اسماعيل بن محمّد می گوید: (روزی) جلوی راه حضرت ابو محمّد عليه السّلام نشستم و هنگامى كه از راه عبور كردند، شكايت خود را خدمتش عرضه داشتم و از وى مقدارى درهم خواستم. سوگند خوردم كه نزد من درهمى وجود ندارد تا براى خود غذائى تهيّه كنم، فرمودند: به خداوند سوگند ياد مي كنى و حال اين كه دويست دينار در زير زمين دفن كرده اى؟! ولی من براى دروغى كه بر زبان جارى كردى تو را مؤاخذه نمی کنم، و حضرت به غلام خود دستور دادند: هر چه داريد به او عطا كنيد، غلام آن حضرت مقدار صد دينار به من داد، پس از آن حضرت فرمودند: آن دينارهائى را كه اكنون در زير خاك پنهان كرده اى از دست خواهى داد و در روز احتياج هم به آن ها دسترسى پيدا نخواهى كرد. ابراهیم گفت: حضرت اين سخن را درست فرمودند، من پول هائى را كه حضرت به من مرحمت فرمودند خرج كردم، بعد از اين بسيار مضطرّ شدم و احتياج به آن پول هاى ذخيره شده پيدا كردم، هنگامى كه رفتم آن دينارها را از زير خاك بيرون بیاورم، آن ها را نيافتم، معلوم شد يكى از فرزندان من دينارها را از زير خاك بيرون آورده و فرار نموده است.(٣)
زندانبان اسیر زندانی
محمّد بن اسماعيل علوى گويد: حضرت ابو محمّد عليه السّلام را در نزد على بن اوتاش حبس كردند، اين مرد با آل محمّد صوات الله علیهم اجمعین دشمنى زيادى داشت، و با آل ابى طالب با درشتى رفتار مي كرد، و به او گفته بودند: بر ابو محمّد سخت گيرى كن. ولى پس از يك روز كه از زندانى حضرت عسكرى علیه السّلام گذشت، اين مرد نسبت به آن جناب خاضع و خاشع شد و همواره با نظر احترام به امام عليه السّلام مي نگريست. بعد از اين كه حضرت عسكرى علیه السّلام از زندان بيرون شدند، اين مرد هم به امامت آن حضرت معتقد شد و بصيرت كاملى پيدا كرد. هم چنین محمّد بن اسماعيل می گويد: هنگامى كه حضرت ابو محمّد در زندان صالح ابن وصيف بودند، گروهى از عبّاسيان نزد او آمدند و او را وادار كردند تا بر آن جناب سخت گيرى كند، صالح گفت: من با او چه كار كنم؟! دو نفر را كه از بدترين مردم بودند بر وى گماشتم و ليكن آنان اكنون از عُبّاد شده اند و همواره به نماز و عبادت اشتغال دارند. پس از اين دستور داد كه آن دو نفر موكّل را حاضر كنند، صالح به آنان گفت: واى بر شما اين مرد با شما چه گفت كه اين طور تغيير حال پيدا كرديد؟! گفتند: درباره مردى كه شب ها نماز مي خواند و روزها را روزه مي گيرد چه بگوئيم؟! وى با كسى سخن نمي گويد و جز عبادت به چيز ديگرى خود را مشغول نمي سازد، ما هر گاه به او نگاه مى كنيم شانه هایمان مي لرزد و حال ما تغيير مي كند، هنگامى كه عبّاسيان اين مطلب را شنيدند مأيوسانه برگشتند.(٤)
آخرین حجّت حقّ
ابو الاديان می گوید: من به امام حسن عسكرى عليه السّلام خدمت مىكردم و نامه هاى آن حضرت را به شهرها مى بردم، روزى در بيمارى (مسمومیّت) كه در آن به شهادت رسیدند، مرا طلبيدند و چند نامه نوشتند به مدائن و فرمودند كه: بعد از پانزده روز باز داخل سامرّه خواهى شد، و صداى شيون از خانه من خواهى شنيد، و مرا در آن وقت غسل می دهند. ابو الاديان گفت: اى آقای من! هرگاه اين واقعه روی دهد، امر امامت با كيست؟ فرمودند: هر كه جواب نامه هاى مرا از تو بخواهد، او امام بعد از من است، گفتم: علامت دیگری بفرمائید، فرمودند:کسی كه بر من نماز می خواند او جانشين من خواهد بود، گفتم: علامت ديگری بفرمائید، فرمودند: هر كه بگويد كه در کیسه چیست، او امام شماست. ابو الاديان می گوید: مهابت حضرت مانع از این شد كه بپرسم: كدام هميان؟ پس بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مدائن رسانيدم و جواب ها را گرفته و برگشتم، و چنان چه فرموده بودند در روز پانزدهم داخل سامرّه شدم و صداى نوحه و شيون از منزل آن امام مطهّر بلند شده بود. چون به در خانه رسیدم، جعفر كذّاب را ديدم كه بر در خانه نشسته و شيعيان گرد او جمع شده اند، و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مى گويند. پس من در خاطر خود گفتم كه: اگر اين امام است، پس امامت نوع ديگری شده است، اين فاسق كى اهليّت امامت دارد؟! زيرا كه پيشتر او را مى شناختم كه شراب مى خورْد و قمار مى باخت و طنبور مى نواخت. به او تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سؤالی از من نكرد، در اين حال «عقيد» خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب كرد كه: برادرت را كفن كرده اند، بيا و بر او نماز كن، جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند، چون به صحن خانه رسيديم ديديم كه امام حسن عسكرى عليه السّلام را كفن كرده اند. جعفر جلو رفت تا بر برادر اطهر خود نماز بخواند. همین که خواست تكبير بگويد، طفلى گندمگون، پيچيده موى، گشاده دندانى مانند پاره ماه، بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت: اى عمو! عقب بايست كه من سزاوارترم از تو به نماز خواندن بر پدر خود، پس جعفر عقب ايستاد و رنگش متغيّر شد، آن طفل جلو ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند، و آن جناب را در پهلوى امام على نقى عليه السّلام پدر بزرگوار حضرت عسکری علیه السّلام دفن كرد و متوجّه من شد و گفت: اى بصرى! جواب نامه را كه با توست، به من بده، پس تقدیم كردم و در خاطر خود گفتم كه: دو نشان از آن نشانه ها كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرموده بودند، ظاهر شد و يك علامت مانده است، پس در اين حالت جماعتى از اهل قم آمدند و سؤال كردند از احوال امام حسن عليه السّلام، وقتی فهمیدند که امام علیه السّلام از دنیا رفته اند، پرسيدند كه: امامت با كيست؟ مردم اشاره كردند به سوى جعفر، پس نزديك رفتند و تعزيت و تهنيت دادند و گفتند: با ما تعدادی نامه و مقداری مال هست، بگو كه نامه ها برای کیست؟ و مال ها چه مقدار است تا تسليم نمائيم؟ جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غيب مى خواهند! در آن حال خادم از طرف حضرت صاحب الامر عليه السّلام بيرون آمد و گفت: با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست، و هميانى (کیسه ای) هست كه در آن هزار اشرفى است، و در میان آن ده اشرفى هست كه طلا را روكش كرده اند؛ آن جماعت نامه ها و مال ها را تسليم كردند و گفتند: هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه ها و مال ها را بگيرى، او امام زمان است، و مراد امام حسن عسكرى عليه السّلام همين هميان بود.(٥)
کلامی از امام حسن عسکری علیه السّلام
«مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَةً فَقَدْ شَانَهُ». هر كس كه برادرش را در خفا و پنهانى اندرز دهد، بدون شكّ او را آراسته، و اگر آشكارا موعظه كند رسوايش ساخته است.(٦)
پی نوشتها
١-ترجمه إعلام الورى ص ٤٨٥/ بحار الأنوار ج٥٠ ص ٢٣٥/ تعريب منتهى الآمال ج٢ص ٦٤٩/ أعيان الشيعة ج٢ص٤٠.
٢-ترجمه الإرشاد ص ٦٥٥.
٣-ترجمه إعلام الورى ص ٤٨٨.
٤-همان ص ٤٩٨.
٥-جلاء العيون، المجلسي ص٩٩٥.
٦-تحف العقول، ترجمه جعفرى ص ٤٦٣.
مسجد هدایت
مسلم زکیزاده