
بهدنبال درخواست مکرر برخی دوستان و مخاطبان سایتهای «مسجد هدایت» و «هدایتگر» برای نگارش شرح زندگیام، اقدام به نوشتن این چند سطر نمودم، گر چه ممکن است نسبتاً طولانی باشد ولی خیال میکنم برخی نکات تربیتی و آموزشی در آن باشد که دیگران هم بتوانند از آن استفاده کنند.
روز بیست و نهم فروردینماه 1324 شمسی در مشهد مقدس متولد شدم. پدرم مرحوم حاج اسماعیل، کاسب بود و شغلش سماورسازی. ازنظر مالی بسیار ضعیف ولی ازنظر ایمان و اعتقاد نیرومند بود. فرزند دوم خانواده بودم ولی برادر بزرگتر از من در کودکی وقتی من دو ساله بودم از دنیا رفت و تا ده سال، من تنها فرزند خانواده بودم.
پدرم گر چه کاسب بود ولی مسائل شرعیه را از عبادات تا معاملات کاملاً مسلط بود، چون در زمان جوانی کتاب عروهالوثقی نوشته مرحوم «آیتالله سید محمدکاظم یزدی» را نزد استادی آموخته بود و جلسات متعدد هفتگی برای همکاران و اقوام تشکیل داده و در هفته چند شب، ساعتها وقت خود را به آموزش مسائل و تصحیح حمد و سوره و سایر اذکار نماز به مؤمنین میگذراند.
(کتاب عروهالوثقی به زبان عربی و جامع و کامل بود و فروع زیادی در عبادات و معاملات داشت و از آن زمان تابهحال فقهای بزرگ حوزههای علمیه آن را متن قرار داده و نظر فقهی خود را موافق یا مخالف آن متن بر آن میافزایند. )
پدرم زندگی را در این امور خلاصه میدید و کسبوکار را فقط برای اینکه لقمه نانی ولو خیلی محدود و مختصر برای خانوادهاش تهیه کند دنبال میکرد و بقیه اوقاتش صرف عبادات و آموزش مسائل عبادی میشد، بدینجهت در کسبوکار چندان موفق نبود و بعد از گذشتن هفت سال از عمر من چون کاملاً ازنظر زندگی در عسرت به سر میبرد به پیشنهاد برخی از اقوام به تهران منتقل شد.
در خیابان خراسان تهران در منزل یکی از بستگان اتاق کوچکی اجاره کرد و بنده را در همان نزدیکی به دبستانی به نام مدرسه قائمیه با زیربنای مسائل دینی که بهوسیله یکی از علمای آن روز، مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین اشکوری، تأسیسشده بود، برد و دوره ابتدایی را در آن مدرسه گذراندم.
مدیر مدرسه و ناظم و معلمین آن تقریباً همه روحانی بودند و کاملاً هدفدار و دلسوزانه تعلیم میدادند.
جالب است که بعد از امتحان سال پنجم که میبایست برای سال آخر ثبتنام کنم، پدرم با یک تاکتیک حسابشده گفت: بس است! خواندن و نوشتن را آموختی، دیگر لازم نیست به مدرسه بروی. هر چه من و مادرم اصرار کردیم، نپذیرفت و سرانجام بهطور مشروط قبول کرد که من کلاس آخر ابتدایی را بگذرانم اما مشروط به آنکه هر شب کنار درسومشق مدرسه دو صفحه از رساله توضیح المسائل را که تازه به قلم برخی از فضلای حوزه علمیه قم و مطابق با فتوای مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی نوشتهشده بود در یک دفتر جداگانه بنویسم. بالاجبار پذیرفتم و ایشان بدین ترتیب از چند سال پیش از تکلیف عملاً مرا با مسائل شرعی آشنا کرد و سرانجام پس از دوره ابتدایی در یک سفر تابستانی که به مشهد مشرف شدیم دوباره با اصرار اقوام و آشنایان ساکن مشهد شدیم.
پدرم تصمیم گرفت مرا به حوزه علمیه بفرستد. حوزه علمیه آن روزها برای کسانی که تازه میخواستند وارد شوند، مدرسه خاص و برنامه منظمی نداشت و اگر کسی پدرش روحانی نبود و میخواست دروس حوزه را بخواند میبایست نزد یک روحانی آشنا میرفت و هر روز یکی دو ساعت تعلیم میدید. روزگار ناخوشی را گذراندم و بالاخره هرچند روز نزدیک روحانیای که پدرم قبلاً با آنها آشنا بود میرفتم تا بالاخره کتاب جامع المقدمات را به پایان رساندم و برای ادامه تحصیل و آموختن کتابهای کاملتر ادبیات عرب همچون سیوطی، مغنی و مطول خدمت مرحوم «حجتالاسلاموالمسلمین محمدتقی ادیب نیشابوری» که متخصص در ادبیات عرب بود و بسیاری از علمای حوزه و فرهیختگان دانشگاهی شاگرد ایشان بودند رفتم و ادبیات عرب را آموختم و اولین کتاب اصول فقه را به نام معالم نزد استاد متبحر مرحوم «حجتالاسلاموالمسلمین سید حسن صالحی» و منطق را نزد اساتید دیگر و شرح لمعه را نزد مرحوم «حجتالاسلاموالمسلمین حاج میرزا احد مدرس یزدی» آموختم و قسمتی از منظومه سبزواری را که در منطق نوشتهاند نزد مرحوم «حجتالاسلاموالمسلمین فیض گنابادی» و بخش دوم منظومه را نزد استاد بزرگ فلسفه، مرحوم «آیتالله سیدابوالقاسم بلخی» و بخشی از مکاسب را نزد مرحوم «آیتالله شیخ مرتضی شاهرودی» بزرگواری که ازنظر اخلاقی بهرههای بیشتری از او بردم و همچنین اساتید دیگری مانند مرحوم «آیتالله شیخ ابوالقاسم شیرازی» و «آیتالله علی مشکینی» که آن روزها در مشهد تبعید بودند استفاده کردم.
به دنبال آن به حوزه علمیه قم منتقل شدم و سطح عالی را نزد اساتید بزرگواری همچون«حجتالاسلاموالمسلمین شیخ احمد پایانی» و مرحوم«آیتاللهالعظمی محمد فاضل لنکرانی» تکمیل کردم و همزمان به تدریس ادبیات عرب و شرح لمعه و... اشتغال یافتم. پسازآن در درس خارج برخی از مراجع گذشته و حال مانند «آیتاللهالعظمی سید محمد روحانی» و «آیتاللهالعظمی حسین وحید خراسانی» شرکت کردم.
انقلاب پیروز شد و ما موظف بودیم خدماتی در این زمینه داشته باشیم. پس از انقلاب فرهنگی به دانشگاه شیراز رفتم و از آنجا به تهران منتقل شدم. در مسجد هدایت مشغول شدم و در دانشگاههای مختلف در تهران معارف اسلامی را تدریس میکردم. در دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) سالها دروس حوزوی را به دانشجویان آن دانشگاه درس گفتم و مدتی در دانشگاه علوم پزشکی ایران نماینده مقام معظم رهبری بودم و بدین ترتیب روزگار را گذراندم.
امیدوارم خداوند متعال اگر خدمتی انجام دادهام به لطف خود بپذیرد و کمبودها و کاستیهایم را بر من ببخشد.
علی ریختهگرزاده تهرانی